تنهاییم را مرور می کنم،

از پس قرنها فاصله.

دستانم بوی کویر می دهد

خاکستری زمان را عبور می کنم

به تو می رسم

به تو که حرمت آب و آیینه ای و میزبان دلهای غریب

اما بقیع چه غریبانه در آغوشت گرفته بانو!

مگر می شود ماه را از خاطره زمین گرفت؟

...

کبوتران به طواف نگاهت آمده اند!

کاش کبوتر بودم

اما بانو نگاهم را ، دلم را از پشت پنجره های بقیع به میهمانی غربتت می فرستم

که دل را نیازی به بال و پر نیست.

دستان تمنایم، باران مهربانیت را طلب می کند مهر بانو

دستان بی رمقم را بگیر و به سمت آبی نگاهت رهنمون باش...

...

 

شهادتش بر همگان تسلیت باد.