باز هم سلام و آرزوی لحظه هایی سبز برای شما دوستان خوبم،با یک غزل قدیمی در خدمتتون هستم و چشم انتظار نظرهای خوبتون.
وقتی دلت برای خودت تنگ می شود
آیینه ای که سهم دلت سنگ می شود
گاهی صدا که پر شده از حس کال بغض
با حرمت سکوت تو در جنگ می شود
می خواهی از خودت برهی آسمان شوی
اما دو پای رفتن تو لنگ می شود
با خود به بعد فاصله ها فکر می کنی
دنیا به پیش چشم تو بی رنگ می شود
اینجا که سهم عشق به هر کس نمی دهند
با نام مستعار خدا ننگ می شود
شاعر بمان و فاصله ها را به هم بزن
هر چند با صداقت تو جنگ می شود
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۸۷ ساعت 0:0 توسط غزل باران
|